काली
«کالی» الههی ویرانی، خدای بلاهای طبیعی، اول قرار بود فقط اهریمنها را نابود کند. بعد یکجایی وسطهای کار، نمیدانم چهطور برنامهریزیاش بههم میریزد، یا فکر میکند در تخریب لذت خلاقانهایست که در هیچ آبادانیای نیست، دیگر اهریمن و غیراهریمن نمیشناسد و همه را میکشد. خداهای دیگر، مستاصل میروند سراغِ «شیوا» که جلوی این زنت را بگیر، دنیا را به فاک داد. شیوا میرود سرِ راهِ کالی دراز میکشد. کالی که مست از قدرتِ ویرانگری رقصان و غران میآمده، شوهرش را نمیبیند و لگد میکند و این لحظهایست که به خود میآید و از شگفتی زبانش بیرون میزند؛ و بعد هم هزاران سال هندوها چهرهاش را در آن لحظه از گِل ساختند و پرستیدند.
چرا؟ بعضیها میگویند چون لحظهایست که ارج و قرب مرد برای همسرش در آن ثبت شده؛ که گناهِ بیحرمتی به شوهر از ویرانیِ جهان بالاتر. بعضیهای دیگر، مثلاً عبدالکریمهایشان، میگویند فارغ از ماجرای زن و شوهری لحظهایست که عشقِ یار زورش به قهرِ تخریب جهان میچربد.
من هم چون گاهیوقتها کالی درم حلول میکند و دلم میخواهد از کلهی مردها برای خودم گردنبند درست کنم، دوست دارم روایت عبدالکریم درست باشد. این روزها هم تنها چیزی که جلوی میلم را به تخریب و زیر و رو کردن همهچیز میگیرد، اوست که نمیدانم چندتا خدا التماسش را کردهاند و از کدام آسمان سرِ راهم افتاده، تا پایم بهش بگیرد و زبانِ حیرتم آویزان.