CODE 46

 در یادداشت

یک.«اگر انقدری اطلاعات داشتیم که می‌توانستیم عواقب اعمال‌مان را پیش‌بینی کنیم، آیا دل‌تان می‌خواست بدانید؟ اگر آن دختر را می‌بوسیدید، اگر با آن مرد حرف می‌زدید، اگر فلان شغل را انتخاب می‌کردید یا با فلان زن ازدواج می‌کردید، یا ویزای جعلی درست می‌کردید؟ آیا اگر ما می‌دانستیم که درآخر چه آتفاقی می‌افتد، می‌توانستیم قدم اول را برداریم، که به کسی نزدیک شویم؟»(کد 46/ مایکل وینترباتم/2003)

دو.فیلم کد 46 درباره‌ی ماجرا‌ی عاشقانه‌‌ای است که در آینده‌‌ی نامشخصِ نه خیلی دور، در شانگهای اتفاق می‌افتد. در آینده‌ای که شاید در نتیجه‌ی تغییرات آب و هوایی، مردم شانگهای برای فرار از خطر نور خورشید روزها می‌خوابند و شب‌ها کار می‌کنند و خارج شهر مردم محرومی میان خرابه‌ها زندگی می‌کنند، که به جهنم بیابان تبعید شده‌اند و اجازه‌ی ورود به شهر ندارند.
آینده‌ی نامشخصِ نه خیلی دور، تحت سلطه‌ی گفتار اربابیِ مهندسی ژنتیک و تکنولوژی تولید مثل، و به کمکِ شبیه‌سازی، لقاح مصنوعی و غیره به جایی رسیده‌است که امکان دارد افرادِ کاملا غریبه، از نظر ژنتیکی همسان باشند، و در چنین شرایطی کد 46 قانونی است که جلوی تولید مثل عمدی و تصادفیِ حاصل از زنای محارمِ ژنیکی را  می‌گیرد. بر اساس این قانون تمام والدینِ بالقوه باید پیش از تماس جنسی  مورد بررسی ژنتیکی قرار بگیرند. جنین‌های حاصل از بارداری‌های ناخواسته و برنامه‌ریزی نشده هم باید مورد بررسی قرار بگیرند، و افرادی که باوجود اطلاع از نسبت ژنتیکی خود با هم رابطه داشته باشند مجرم به حساب می‌آیند. درواقع در ناکجاآبادی که مایکل وینترباتم در کد 46 نشانمان می‌دهد خصوصی‌ترین روابط میان پارنترهای زن و مرد امری عمومی، و رضایت دولت برای ارتباط جنسی لازم است. سکس از رابطه‌ی عاطفی، و رابطه‌ای میان افراد جدا، و تبدیل به رابطه‌ای میان شهروندان با دولت و نظام پزشکی و قضایی شده است.

سه.جامعه‌ی کد 46، با وجود تلفیق ملیتی و فرهنگی، شدیداً طبقاتی است. شهرها که جز در طول روز از جمعیت لبریزند و از نظر تکنولوژیک پیشرفته‌، «داخل» نامیده می‌شوند. آن سوی مرزهای شهرهای غول‌آسا «خارج» است که ساکنان‌‌اش در فقر مطلق، ویرانی محیط زیستی و عقب‌ماندگی تکنولوژیکی، فقط زنده‌ اند. حق سفر و هرجور جابه‌جایی جغرافیایی، آزادی دوران گذشته‌است و در آینده‌ی نا مشخص نه خیلی دور کالایی لوکس و انحصاری محسوب می‌شود.

چهار.ویلیام گِلِد ( تیم رابینز) از طرف کمپانی اسفنکس در شانگهای – که «پیپل» یا ویزایی که به مردم اجازه می‌دهد از شهر خارج شوند و سفر کنند درست می‌کند-  برای تحقیقات درباره‌ی ویزای تقلبی استخدام می‌شود. گلد با استفاده از ویروس «انتقال فکر» که به کمک آن می‌تواند افکار ناگفته یا ناخودآگاه افراد را حین صحبت بخواند، کارمندی را شناسایی می‌کند – ماریا گونزالز( سامانتا مورتون)- که ویزای تقلبی برای کسانی که می‌خواهند از شهر خارج شوند و به هر دلیلی نمی‌‌توانند ویزا بگیرند، درست می‌‌کند. ویلیام ماریا را تعقیب می‌کند، با او دوست می‌شود و آن‌ها پیش از برگشت ویلیام به خانه‌اش در سیاتل (کنار همسر و پسرش) با هم می‌خوابند. ادامه‌ی تحقیقات در سیاتل نشان می‌دهد که کار جعل ویزا هنوز ادامه دارد. گلد به دنبال ماریا به شانگهای برمی‌گردد و متوجه می‌شود که او در موسسه‌ای پزشکی بستری است و بارداری‌اش متوقف شده و حافظه‌ی کوتاه مدت‌اش را هم پاک کرده‌اند. گلد ماریا را از آن موسسه بیرون می‌برد و با نشان دادن ویدئویی به او اثبات می‌کند که آن‌ها قبلاَ هم‌‌دیگر را دیده‌اند؛ که او طی پروسه‌ی تحقیقات پرونده، عاشق ماریا شده‌است.
ویلیام تکه‌ای از موی ماریا را وقتی خواب است برمی‌‌دارد و به آزمایشگاه می‌فرستد و متوجه می‌شود ماریا دوقلوی ژنتیکی مادرش است. او پس از فهمیدن ماجرا تصمیم می‌گیرد شانگهای را ترک کند اما متوجه می‌شود مهلت ویزایش تمام شده و بنابر این از ماریا می‌خواهد برایش ویزای جعلی بسازد. آن دو بعد از دیدار در فرودگاه تصمیم می‌گیرند به جبل‌علی پرواز کنند و در اتاقی در مسافرخانه‌ای می‌مانند. صبح روز بعد ماریا بیدار می‌‌شود و ناخودآگاه طی تماسی تلفنی نقض قانون کد 46 را گزارش می‌دهد و به تخت برمی‌گردد. کمی بعد ویلیام بیدارش می‌کند و با علم به این‌که چه اتفاقی افتاده، ماشینی می‌خرد و هر دو به بیابان می‌زنند ولی جایی بین راه ماشین‌ قدیمی‌شان چپ می‌کند. در پایان فیلم گلد به سیاتل و کنار خانواده‌اش بر می‌گردد با حافظه‌ای که از خاطره‌ی ماریا پاک شده‌است. ماریا اما با حفظ حافظه‌اش به جهنم بیابان‌های «خارج» تبعید می‌شود.

پنج.جامعه‌ای که کد 46 تصویر می‌کند با جامعه‌ی‌ کنترلی‌ای که دلوز توصیف می‌‌کند منطبق است. دلوز با ارجاع به بحث فوکو درباره‌ی جوامع انضباطی قرن هجده و نوزده، معتقد است ما در قرن بیستم شاهد ظهور نظام سرمایه‌داری نوینی هستیم که در آن فضاهای انضمامیِ جوامع انضباطی‌ای که در آن‌ها مناسبات قدرت کاملاً تثبیت شده ـ مانند مدرسه، کارخانه، زندان، بیمارستان_ با ساختاری کارآمد و پراکنده ، و مناسبات قدرتی سیار و پنهان، جایگزین شده‌است. یکی از نشانه‌های واضح این تغییر ساختار و تغییر شکل، از سرمایه‌داری صنعتی به جامعه‌ی سرمایه‌داری، جایگزینیِ کورپوریشن‌های به جای کارخانه‌ها است. کمپانی اسفنکس مثالی از این جامعه است که کورپوریشن‌ها ویژگی‌های فراانسانی پیدا کرده‌اند. دلوز می‌گوید «به ما یاد داده‌اند که کورپیشن‌ها دارای روح هستند، و این ترسناک‌ترین خبر دنیاست» و در کد 46 می‌شنویم که «اسفنکس بهتر می‌داند.»

شش. کد 46، ورژن تکنولوژیک و علمی-تخیلیِ ادیپ شهریار است؛ قرائت‌های روانکاوانه‌ در این ده ساله در مقاله‌هایی که درباره‌ی فیلم نوشته شده، بسیار به چشم می‌خورد. در هر دو داستان مردی نادانسته عاشق مادر خود (و در این‌جا شبیه‌سازی شده‌ی مادر خود) می‌شود که فاجعه و نابودی شخصی برایش به بار می‌آورد. کد 46 حتا به «معمای اسفنکس» هم ارجاع داده است. در ادیپ شهریار، ادیپ باید معمای اسفنکس را حل می‌کرد تا بتواند از شهر تب عبور کند، در کد 46، هیولای اسفنکس _ کمپانی‌ای عظیم_ به مردم حق مسافرت می‌دهد یا به دلایلی نامعلوم  درخواست آن‌ها را رد می‌کند. روند تصمیم‌گیری این کمپانی از چشم مسافران پنهان است و هدف آن چیزی به‌جز کنترل رفت و آمد مردم نیست. در هر دو داستانِ ادیپ و کد 46، قهرمانِ مرد داستان که قانون را زیر پا گذاشته _ ویلیام و شهریار _ باید بابت عمل‌شان مجازات شوند. ادیپِ سوفوکل چشم‌های خود را از کاسه در می‌آورد و ویلیامِ وینترباتم  عامدانه اجازه می‌دهد خاطره‌ی ماریا از ذهن‌اش پاک ‌شود. در حقیقت ویلیام گلد دچار اختگی عاطفی می‌شود.

هفت. « می‌توانیم دل‌تنگ کسی شویم که به یاد‌ اش نمی‌آوریم؟ لحظه‌ای که تجربه می‌کنیم می‌تواند کاملاً پاک شود، یا همیشه جایی در انتظارِ کشف شدن باقی می‌ماند؟» (کد 46/ مایکل وینترباتم/2003)

هشت. همه‌ی آن سال‌های هند، من هرگز از کنارِ یک زن بی‌خانمان، یک کولی با آینه‌ها و زنگوله‌های آویزان، یک زاغه‌نشینِ دست‌فروش نگذشتم، بدون آن‌که با خود بیاندیشم: شاید ماریای واقعی همان است. ( سلام آقای بودلر)

پ.ن: این مدت فیلم – بیشتر تکراری- زیاد دیدم و می‌بینم. گفتم یک وقت‌هایی چیزهایی درباره‌شان این‌جا بنویسم. شاید هم ننویسم. ‌

نوشتن را شروع کنید و اینتر را بزنید