تاثیر تجربه‌ی آزار جنسی در کودکی وقتی انسان مرد می‌شود

 در یادداشت

طبق تخمین سازمان بهداشت جهانی، حداقل صد و پنجاه میلیون دختر و هفتاد و سه میلیون پسر در جهان پیش از هجده سالگی، شکلی از دخول جنسی اجباری و یا سایر اشکال خشونت جنسی همراه با تماس فیزیکی را تجربه می‌کنند. این تخمین با آمار واقعی آزار جنسی کودکان فاصله‌ی زیادی دارد چون تجربه‌های آزارجنسی غیرفیزیکی را درنظر نگرفته است. بنابراین اگر شما هم چنین تجربه‌‌ای داشته‌اید یا نسبت به وقوع آن مشکوک هستید بدانید تنها نیستید. اگر فکر می‌کنید تجربه‌ی آزار جنسی در کودکی‌تان با بسیاری از مشکلات و چالش‌های زندگی‌ امروزتان مرتبط است، باز هم بدانید تنها نیستید.
تجربه‌ی آزار جنسی در کودکی به زنان و مردان به یک اندازه آسیب می‌زند اما شکل آسیب و تاثیرش بر زندگی آن‌ها متفاوت است. برخی از متخصصان معتقدند ترمیم آسیب‌های به جا مانده از آزارجنسی کودکی در مردان دشوارتر است. در این یادداشت به تجربه‌ی آزارجنسی در پسربچه‌ها و برخی دلایل تفاوت آسیب‌ها می‌پردازم.

  مرد بودن یا نبودن
برساخته‌ی جنسیت تجربه‌ی آزارجنسی در کودکی را برای مردان پیچیده‌تر کرده‌است. تجربه‌ی آزار جنسی یا تماس جنسی ناخواسته در کودکی و عواقب روحی آن پایه‌ی تمام تعاریف پذیرفته شده از مردانگی و ارزش‌هایش را متزلزل می‌کند. از کودکی به مردان می‌آموزند که باید قوی، و همه چیز را تحت کنترل داشته باشند تا بتوانند از خودشان -و دیگران- مراقبت کنند. از مردها انتظار می‌رود از لحاظ جنسی چیره و مقتدر باشند نه تحت تسلط دیگری. فاعل رفتارهای جنسی باشند نه مفعول. پسربچه‌ها یاد می‌گیرند برای مرد شدن باید عواطف‌ انسانی‌شان را سرکوب کنند و نگذارند احساساتی مانند ترس و شرم به‌هم‌شان بریزد. پس کاملاً طبیعی است مردانی که چنین تجربه‌ای را از سرگذرانده‌اند، بیشتر از هرچیزی نگران خدشه‌دار شدن هویت مردانه‌شان باشند و یا بترسند با افشای آن دیگران به اندازه‌ی کافی مرد به حساب‌شان نیاورند.
به هرحال چه به این تعریف از مردانگی اعتقاد داشته باشید یا نه، باید بپذیرید پسربچه‌ها مرد نیستند، کودک‌اند. آن‌ها نسبت به آزارگران‌شان بسیار ضعیف‌تر و آسیب‌پذیرترند. بنابرین اتفاقی که در دوران کودکی برای پسری افتاده بزرگسالی و مرد بودن او را تعریف نمی‌‌کند.

فیزیولوژی
بسیاری از پسربچه‌ها و مردان فکر می‌کنند اگر طی آزار جنسی نشانه‌های تحریک جنسی را نشان داده‌اند یعنی به آزارگرشان تمایل داشته و لذت برده‌اند یا اگر در بخشی از این رابطه رفتار جنسی فعالانه داشته‌اند خودشان مقرصند و باعث می‌شود در مقایسه با دخترها و زنانی که چنین تجربه‌ای داشته‌اند احساس شرم و گناه بیشتری داشته باشند. چنین تصوری از عدم آگاهی از فیزیک مردانه نشات می‌گیرد. اندام جنسی نر ممکن است به تحریک جنسی در شرایط تراماتیک یا دردناک هم با نعوظ و انزال واکنش نشان دهد
و این را تمام مردهایی که پسربچهها را مورد آزارجنسی قرار می‌دهند می‌دانند. آن‌ها اغلب برای محرمانه نگه‌داشتن و ادامه‌ی آزار به قربانی‌ القا می‌کنند که واکنش اندام جنسی‌اش به تحریک نشان می‌دهد او هم به این رابطه تمایل دارد و با آزارگر همدست است، که حقیقت ندارد. پسرها هم مانند دخترها نمی‌خواهد مورد آزار جنسی قرار بگیرد و آزارگران با زور یا اغفال آن‌ها را وادار به تجربه‌ای می‌کنند که دوست ندارند یا اصلاً درکی از آن ندارند.
در بسیاری از موارد آزارجنسی با بذل توجه، حمایت، محبت اغراق آمیز و هدیه‌های متعدد همراه است که باعث می‌شود کودک تصور کند تماس جنسی را هم به همراه توجه و محبت می‌خواهد. مثلاً  وقتی پسر نوجوانی از محبت و حمایت والدین‌اش حتا برای مدت کوتاهی محروم است توجه و محبت از سوی کسی که دوستش دارد و تحسین‌اش می‌کند –مثلاً معلمی محبوب- حتا اگر با تماس جنسی همرا باشد، برای لحظاتی در او احساس خوش‌آیندی ایجاد می‌کند. اما در این صورت هم  پسر بچه در موقعیتی آسیب‌‌پذیر قرار داشته و اغفال شده‌است و در تجربه‌ی جنسی مقصر و همدست نیست. تمامی تقصیر متوجه کسی‌ست که از شرایط و اعتماد او سواستفاده‌ کرده‌‌است.

باورهای غلط
مساله‌ی آزار جنسی پسربچه‌ها مانند هر تابو دیگری که درباره
‌اش حرف نمی‌زنیم با باورهای غلط و افسانه‌های بی‌اساس بسیاری درآمیخته و مواجهه‌ی مردان را با چنین تجربه‌ای سخت‌تر کرده‌است. این باورهای نادرست مانع درک تجربه‌ی آزارجنسی در مردان و ترمیم آسیب‌های به جا مانده‌است. در ادامه به برخی از این باورهای غلط می‌پردازم.

مردانی که پسربچهها را مورد آزار جنسی قرار میدهند همجنسگرا هستند

آمار و تحقیقات نشان داده‌ اغلب مردانی که پسربچه‌ها را مورد آزار جنسی قرار می‌دهند دگرجنس‌گرا هستند و حتی بیشترشان در زمان رابطه‌ی آزارگرانه‌شان با کودک، با زن بزرگسالی هم در رابطه بوده‌اند. هیچ شواهدی مبنی بر این‌که مردان همجنس‌گرا تمایل بیشتری به برقراری تماس جنسی با پسربچه‌ها دارند وجود ندارد و برعکس مطالعات نشان‌داده‌اند آمار رفتار آزارگرانه با کودکان میان همجنس‌گرایان کمتر است.
جدا از آمار و شواهد، نباید این مساله را فراموش کنیم که آزار جنسی کودک «رابطه‌»جنسی نیست، «تجاوز» است و گرایش جنسی شخص بزرگسال ربطی به رفتار متجاوزانه ندارد. مردی که پسربچه‌ها را مورد آزار جنسی قرار می‌دهد با آن‌ها رابطه‌ی همجنس‌گرایانه ندارد. همان‌طور که مردی که دختربچه‌ها را مورد آزارجنسی قرار می‌دهد با آن‌ها در رابطه‌‌- به معنیِ آنچه میان زن و مرد از لحاظ جنسی و عقلی بالغ اتفاق می‌افتد- نیست. آزارگر جنسی کودک فقط و فقط شخصی (اغلب کاملاً موجه و مورد اعتماد) است که به دلایلی متعدد و پیچیده تمایل دارد با کودکان تماس جنسی داشته باشد و در جهت ارضای میل‌اش عمل می‌کند.

پسربچههایی  که مورد آزارجنسی قرار میگیرند بعداً همجنسگرا میشوند

نظریه‌های مختلفی درباره‌ی این‌که گرایش جنسی و هویت جنسیتی چگونه شکل می‌گیرند وجود دارد، اما متخصصان حوزه‌ی سکسوالیته معتقدند تجربه‌ی آزارجنسی در کودکی نقش تاثیرگذاری در شکل‌گیری هویت جنسی و جنسیتی ایفا نمی‌کند. گرایش جنسی مساله‌ی جندوجهی و پیچیده‌ای است و تنها یک جواب یا تئوری برای توضیح دلایل گرایش‌های جنسی افراد وجود ندارد. با این‌حال سرگشتگی درباره‌ی هویت جنسی و جنسیتی و گرایش جنسی میان مردانی که تجربه‌ی آزار جنسی در کودکی داشته‌اند بسیار شایع است. برخی از مردان دگرجنس‌گرا فکر می‌کنند تجربه‌ی آزار جنسی در کودکی به معنی همجنس‌گرا بودن آن‌ها است. یا باور دارند به خاطر این تجربه هرگز به عنوان «مرد واقعی» پذیرفته نخواهند شد. اغلب فکر می‌کنند چون در کودکی ظاهر و رفتار دخترانه داشته‌اند یا کودک زیبایی به حساب می‌آمده‌اند مردی را جذب خود کرده‌اند. همین‌طور برخی از مردان همجنس‌گرا که در کودکی مورد آزار جنسی مردی قرار گرفته‌اند خیال می‌کنند هویت جنسی‌شان مردان را به سمت آن‌ها کشیده‌است. گرچه این ترس‌ها قابل درک است اما هیچ دلیل واقعی‌ای ندارند. تراژدی‌‌ تجربه‌ی آزار جنسی در کودکی این است که حق طبیعی قربانی برای کشف گرایش جنسی و هویت جنسیتی‌اش را از او می‌دزدد.

مردی که در کودکی از سوی زنی مورد آزار جنسی قرار گرفته خوشبه حالش بوده

این باور هم براساس تصوری است که کلیشه‌های جنسیتی از مردانگی برای ما ساخته‌است و مردها هم از کودکی آن‌ها را می‌آموزند. این یعنی مردها نه تنها امکان ندارد مورد آزارجنسی قرار بگیرند، بلکه هرنوع تجربه‌ی جنسی با زنان به خصوص زنان بزرگ‌تر از خودشان نشانه‌ی مردانگی بیشتر آن‌ها است. باز هم در چنین رابطه‌ای بر وجه جنسیِ رابطه تمرکز می‌شود نه وجه آزارگرانه‌اش. درست است که جنسیت آزارگر در اختلال‌های روانی و عاطفی مختلفی که ایجاد می‌کند موثر است، اما تجربه‌ی آزار جنسی از سوی زنی بزرگسال همان‌قدر مخرب است که از سوی یک مرد. مساله تبدیل شدن کودک به ابژه‌ی جنسی از سوی هر کسی است که در موضع قدرت قراردارد و کمترین تاثیر این تجربه از بین رفتن حس اعتماد و ایجاد ناامنی در تمام روابط کودک آزاردیده‌ در آینده است. باورهای غلطی از این دست به مردان اجازه نمی‌دهد ارتباط منطقی و معناداری میان مشکلات درون رابطه‌ای و اختلال‌های عاطفی‌شان با تجربه‌ی آزار جنسی در کودکی برقرار، و برای ترمیمش اقدام کنند.

  پسربچههایی که تجربهی آزار جنسی داشتهاند در بزرگسالی کودکان را مورد آزار جنسی قرار میدهند

این مورد یکی از خطرناک‌ترین و آسیب زننده‌ترین باورهایی است که ترسی عظیم و پیچیده در مردانی که تجربه‌‌ی آزار جنسی را در کودکی از سرگذرانده‌اند ایجاد می‌کند. این ترس نه فقط به این خاطر که مرد خیال می‌کند خودش هم به آزارگر کودک تبدیل شده‌،که بیشتر ترس از این است که اگر دیگران رازش را بفهمند او را تهدیدی بالاقوه برای کودکان‌شان به حساب بیاورند. متاسفانه مردانی که تجربه‌ی آزارجنسی را فاش می‌کنند اغلب به چشم خطری برای کودکان دیده می‌شوند نه کسانی که به همدردی و کمک نیاز دارند.
درست است که بعضی از  کسانی که کودکان را مورد آزار جنسی قرار می‌دهند شکلی از آزار جنسی را در کودکی تجربه کرده‌اند ولی بر این اساس نمی‌شود نتیجه گرفت تمامی کسانی که تجربه‌ی آزار جنسی داشته‌اند به آزارگرجنسی کودکان تبدیل می‌شوند. اغلب پسر بچه‌هایی که تجربه‌ی آزارجنسی داشته‌اند در نوجوانی و جوانی آزارگر نشده‌اند. گاهی کودکانی که همچنان در رابطه‌ی آزارگرانه قرار دارند تمایلاتی به برقراری رابطه‌ی جنسی با هم‌سن و سالا‌ن‌شان نشان می‌دهند (یکی از نشانه‌های تشخیص آزار جنسی در پسربچه‌ها رفتار جنسی همراه با خشونت و اجبار با کودکان دیگر است) ولی اگر رابطه‌ی آزارگرانه قطع و آسیب‌هایش ترمیم شود این تمایلات نیز از بین می‌روند.

حرف آخر 

همه‌ی ما این افسانه‌ها را از کودکی شنیده‌ایم و بی‌آن‌ که به آن‌ها بیاندیشیم باور کرده‌ایم. طبعاً مردها و پسربچه‌ها هم لااقل در مقطعی از زندگی به این افسانه‌ها باور داشته‌اند و از عواقب‌اش زجر کشیده‌اند. اعتقاد داشتن به چنین باورهایی قابل درک، اما مبنا قرار دادن‌شان در مواجهه با مساله‌ی آزارجنسی، خطرناک و آسیب‌زننده است. تا زمانی که جامعه این باورها را بازتولید می‌کند مردان بسیاری که با زخم‌های روحی تجربه‌ی آزارجنسی در کودکی زندگی می‌کنند به رسمیت شناخته نمی‌شوند و تمام عمر با احساس شرم و گناه سر کرده و  برای درک و مدیریت ترامای خود تلاشی نمی‌کنند.
و مهمتر از همه، این افسانه‌ها به باور ویران‌گر دیگری دامن می‌زند که «کودک مقصر است.» هیچ کودکی به‌خاطر تجربه‌ی آزار جنسی در هیچ سطحی مقصر نیست. مقصران واقعی بزرگ‌‌سالانی هستند که کودکان را مورد آزار قرار می‌دهند و سپس نهادهای مسئول که با بی‌توجهی و کوتاهی در مراقبت از کودکان‌ آن‌ها را در معرض آزار قرار می‌دهند.

منابع

http://www.unicef.org/lac/Break_the_Silence–Introduction_.pdf

http://www.kintera.org/atf/cf/%7BDD5F079D-CF0C-42E2-BBE1-A18FFF87D200%7D/childsexualabuse.pdf

http://www.jimhopper.com/pdfs/holmes_&_slap_1998.pdf

https://1in6.org/men/common-questions/am-i-going-to-become-abusive/

نوشتن را شروع کنید و اینتر را بزنید