اکوفمینیسم علیه سرمایه‌داری

 در ترجمه

نویسنده: ماریکه کول

 اکوفمینیسم در سال‌های ۱۹۸۰ در متن جنبش رو به رشد محیط‌ زیستی، و بسیج گسترده‌ی جنبش‌های ضد جنگ و ضد سلاح‌های هسته‌ای رشد کرد. امروزه جهان‌بینی اکوفمینیستی بر مبارزات مردم بومی و سازمان‌های کشاورزی هم‌چون لاویا کمپسینا (جنبش جهانی دهقانان) سایه‌ انداخته‌است.

 

این‌ها برخی‌ از عناصر کلیدی تحلیل‌ها و نقطه ‌نظرات اکوفمینیست‌ها است:

-جهان غرب، برای دانش علمی مردانه بیش ‌از هرچیز دیگر ارزش قائل است و نیروی مولد طبیعی زنان و طبیعت را از بها می‌اندازد. نخبگان و صاحبان سرمایه، زیست‌فناوری‌های جدید را (جی‌ام‌او‌‌ها: ارگانیسم‌های اصلاح ژنتیکی شده، و آی‌وی‌اف: لقاح مصنوعی) در جهت حفظ چنگ‌اندازی و کنترل بر زنان و طبیعت توسعه داده‌اند.

– زمین بارور و باروری زنان، توسط سلطه‌ی مردانه و خلاقیت تکنولوژیک مردان برای حفظ موقعیت مرکزیشان در جامعه، تغییر شکل پیدا کرده‌است. زمین و زنان، تبدیل به بافت‌هایی منفعل برای مداخله‌ی پزشکان متخصص، مهندسان و تجار کشاورزی شده‌اند.

-متخصصان ژنتیک «انتخاب طبیعی» را عقب‌مانده و آشوب‌ناک معرفی می‌کنند و ادعا می‌کنند گونه‌هایی که از نظر ژنتیکی اصلاح شده‌اند نمایانگر پیشرفت، نظم و ثروت هستند. کشاورزان ناچار هستند از بذر‌ها و کودها و آفت‌کش‌هایی که شرکت‌های چند ملیتی کشاورزی در بسته‌بندی می‌فروشند، استفاده‌کنند. کشاورزان مالکیت سنتی خود را بر بذر و گونه‌های گیاهی از دست داده‌اند و باید برای یک گونه‌ی مشخص پیوندی و گیاهان و بذر‌های اصلاح نژادی شده، حقوق انحصاری ثبت و اختراع بپردازند.

-زنان وظیفه‌ی پرورش کودکان سالم را برعهده دارند و گروه هدف مناسبی برای بررسی ژنتیک جنین، اکوگرافی و عمل سزارین در صنعت رو به گسترش سلامتی هستند. زنان امکان و توانایی تصمیم‌گیری برای بدن خود را از دست داده‌اند.

ـ سیاست استعماری سال‌ها فرهنگ بومی و غیر سفید، و جوامع سنتی ـ که بیشتر بخشی از جانوران بومی درنظر گرفته می‌شدند تا از نژاد انسانی ـ را تحت نام بدویت و عقب‌ماندگی تحقیر کرد. نسل‌کشی‌های صورت گرفته در تاریخ استعمار به عنوان مقدمه‌ی پیشرفت برای جوامع ابتدایی و فتح زمین‌های خالی مورد بحث قرار گرفت. دارایی اشتراکی و استفاده‌ی مشترک از زمین به عنوان مانعی برای پیشرفت تمدن مطرح شد.

وندانا شیوا، فیلسوف و اکوفمینیست هندی در سال ۱۹۹۲ نوشت: بذرها و جنین‌های« اصلاح‌شده» در واقعیت بذرها و جنین‌های مسموم شده‌اند. حق تصمیم‌گیری برای خود در مورد کشاورزان و زنان به معنی عقب‌ماندگی و ناآگاهی تقلیل پیدا کرده‌است. مالکیت زنان و طبیعت، از آن‌چه که به آنان تعلق دارد، تحت نام پیشرفت با خشونت سلب می‌شود. خشونت و دزدی نه تنها در گذشته‌ی استعماری اساس ثروت بود، که تا امروز با سیاست‌های نو-استعماری که خود زندگی را تهدید می‌کند، ادامه پیدا کرده‌است.

 

موج دوم فمینیسم در ایالات متحده و اروپای غربی

فمینیست‌ها در سال‌های ۱۹۷۰ در امریکای شمالی و اروپای غربی علیه دوگانگی نقش‌های سنتی میان مردان و زنان، و تفاوت نقش‌های جنسیتی، که در آن‌ مرد نماینده‌ی فرهنگ است و زن نماینده‌ی طبیعت، اعتراض کردند. این دوگانگی برای توجیه سلطه‌گری مردانه به کار گرفته می‌شد. انسان‌های مذکر (مردان سفید‌پوست از جهان ثروتمند) خالقین فرهنگ بودند درحالی‌که زنان نوعی گونه‌ی درجه دو انسانی به حساب می‌آمدند که فقط دارای حد معینی از قابلیت‌های فردی مانند تفکر، شجاعت‌، و آزاد‌ی بودند. این نقش جنسیتی مردانه‌ی مدرن به قاعده‌ای در جامعه تبدیل شد و در طی عصر روشنگری گسترش پیدا کرد. زنان با «شناخت جایگاه خود» در سایه‌ی طبیعت باقی ماندند.
تصویرسازی‌های کلیشه‌ای دیگر همچون مرد شکار‌گر، رقابت‌طلب و از نظر جنسی فعال، بخش دیگری از ایدئولوژی سلطه بود که علم هم توجیه‌اش می‌کرد. زنان موجوداتی فاقد میل جنسی و منفعل توصیف می‌شدند که غرایز وحشی مردان را تحت کنترل قرار می‌دادند. پرودون (فیلسوف و جامعه‌شناس فرانسوی قرن ۱۹) درباره‌ی زنان به عنوان فاکتور حیاتی حفظ تمدن صحبت‌ کرده‌، و از آنان بابت ایفای نقش‌شان در خانواده تشکر کرده‌است. می‌توان به سادگی متوجه‌ شد که بعد‌ها، بسیاری از فمنیست‌های موج دوم، با مواضع اکوفمینیست‌ها درباره‌ی ارتباط خاصی که همه‌ی زنان با طبیعت دارند، کنار نیامدند.
اما چه چیزی ماهیت سلطه‌ی مردان بر زنان و روند رو به رشد نابودی زمین را به عنوان یک اکوسیستم  مشخص می‌کند؟ آیا امکان ارتباطی میان ستم‌دیدگی زنان و شیوه‌ای که طبیعت نابود می‌شود وجود دارد؟ تصور ما از طبیعت انسان، و پیامد‌های این تصور برای رهایی زنان چیست؟

انقلاب صنعتی و شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری

با پایان قرن ۱۸، شیوه‌ی جدیدی از تولید در جوامع تثبیت شد. تغییراتی که با این دگرگونی درهم پیچیده بود، پیامد‌های مهمی را در ارتباط با جایگاه زنان در جامعه به همراه داشت. واحد‌های تولیدی پرجمعیت خانوادگی، که شامل چند نسل از کشاورزان و صنعت‌گران بودند، سرانجام با چیزی که امروزه «خانواده‌ی هسته‌ای» نامیده می‌شود جایگزین شدند. در مرکز این خانواده یک زن خانه‌دار قرار دارد که مولد ثروت به حساب نمی‌آید زیرا در کارخانه، شرکت یا مراکز خدمات عمومی استخدام نیست. مرد قرار است نان‌آور زن و بچه هایش باشد. رییس خانه است و دست‌مزد او قرار است شرایط بقای سایر اعضای خانواده‌ را فراهم کند. وظایف خانگی ‌که توسط زن انجام می‌شوند نامرئی هستند زیرا دست‌مزدی به شکل پول دریافت نمی‌کند. زن از نظر اقتصادی کاملاً به شوهرش وابسته است. البته زنان (و کودکان) از ابتدا در کارخانه‌های تازه تاسیس شده مشغول به کار بوده‌اند اما سرپرست ایده‌آل در خانواده‌ی هسته‌ای مردی است که می‌تواند آنقدر همسر‌ش را تامین کند که در خانه بماند. دوگانگی معروف میان مرد (نماینده‌ی آگاهی، فرهنگ، زندگی اجتماعی) و زن (نماینده‌ی طبیعت، معنویت و حریم خصوصی) در سطح ایدئولوژیک تثبیت شده‌است.
بعد از جنگ جهانی دوم، و با توجه به مبارزات پیروزمندانه برای حق جلوگیری از بارداری و سقط جنین به عنوان بخش مهمی از آن، وضعیت زنان به‌طور قابل ملاحظه‌ای تغییر کرد. فرصت‌های تحصیلی تازه، و تعمیم دست مزد به ازای کار (خارج از خانواده‌ی هسته‌ای) برای زنان نیز موقعیت آنان را در رابطه با مردان تغییر داد. افزایش آمار طلاق به سادگی مبین افزایش تعداد زنان مستقلی بود که از درآمد شوهران‌شان کاملاً بی‌نیاز شده بودند ولی باز هم برابری اقتصادی واقعی به دست نیامد. مهارت‌های سنتی زنان هنوز کم‌ارزش قلمداد می‌شوند و زنان نه فقط در آن نقش‌ها، که حتا در مشاغل مشابه مردان، دست‌مزد کمتری می‌گیرند و به سمت شغل‌های پاره وقت هل داده می‌شوند و اغلب به‌خاطر فراهم نبودن امکانات برای مراقبت از کودکان، از کار بی‌کار شدن در مورد زنان، با آمادگی بیشتری پذیرفته می‌شود.
علت بنیادین این وضعیت، براساس این واقعیت است که زنان نقش «مراقبت‌ کننده» را در مرکز خانواده دارند. در واقع زنان هزینه‌ی سنگینی برای افزایش آزادی اقتصادی‌شان می‌پردازند. آن‌ها باید کار بیرون از خانه و امور خانگی را (که هشتاد درصدش توسط زنان انجام می‌شود) با هم هماهنگ کنند. آن‌ها حتی وقتی به جایی می‌رسند که می‌توانند لوازم و مایحتاج بیشتری را فراهم کنند، باز هم مسئولیت اصلی مراقبت از سایر اعضای خانواده بر دوششان است.
فمینیست‌های موج دوم این وضعیت را مورد نقد قرار دادند. خواسته‌های آنان برای افزایش خدمات عمومی و اجتماعی در انجام کار خانگی با دیدگاهی نقادانه نسبت به امکان رهایی زنان درون نظام سرمایه‌داری، و دورنمای آزادی حقیقی به واسطه‌‌ی جدال بر سر یک جامعه‌ی دموکراتیک سوسیالیستی، ترکیب شد.

زنان و جنبش صلح، زنان و اکولوژی

سال‌های پایانی دهه‌ی هفتاد، شاهد بسیج عمومی عظیمی در ایالات متحده و غرب اروپا، علیه نصب سلاح‌های هسته‌ای حامل موشک ایالات متحده در اروپا، بود. زنان خانه‌داری که به هیچ عنوان فمینیست نبودند هم بسیار هم‌راه این اعتراضات بودند. بسیاری از این زنان در کمپین‌های آزادی سقط جنین و پیشگیری از بارداری شرکت نداشتند و نقش‌‌های سنتی‌شان را هم به عنوان زنان خانه‌دار مورد پرسش قرار نمی‌دادند. اما جنبش صلح باعث شد این زنان، نسبت‌ به ـ اصطلاحاً ـ ارزش‌های نرینه‌‌ی شجاعت، تفکر منطقی (منطق پشت سلاح‌های هسته‌ای و بازی‌های جنگ!)، ایمان کور به تکنولوژی، و تمامی اشکال مواجهه‌ی مردانه با دانش، تفکری انتقادی پیدا کنند.
این نوع جدید از فمینیسم ملایم، به سرعت جای خود را در جنبش‌ها و احزاب سبز پیدا کرد. زنان دوباره تاریخ خود را کشف می‌کردند: سوزاندن جادوگرها، استفاده از بدن زنان برای بررسی اثرات داروها، استفاده‌ از بردگان افریقایی زن برای انجام تحقیقات پزشکی…‌
زنان با این اندیشه‌ی نوین زیست‌محیطی احساس راحتی داشتند و کم‌کم سبک زندگی جای‌گزینی را (از پخت نان خانگی تا تولید داروها)‌ گسترش دادند.
تحلیل‌های مربوط به اشتراک وجه میان تلقی پزشکی از زنان به عنوان ابژه‌ی‌ دانش، و شیوه‌ای که تجارت کشاورزی، کشاورزان را تبدیل به واحد‌های کشت صنعتی و تولید‌کنندگان صنعتی گوشت حیوانات می‌کند، بسیار قوی هستند اما اکوفمینیست‌ها عموما با نقطه‌نظری که فقط مردسالاری را نخستین علت این تغییرات می‌داند موافق نیستند. بسیاری از مشاغل و فعالیت‌هایی که پیش‌تر توسط زنان انجام می‌شدند، در اقتصاد سرمایه‌داری توسط شرکت‌های تجاری نابود شده‌ و تولید محصولاتی برای سود اقتصادی بیشتر، جای تولید کالا با انگیزه‌ی رفع نیاز انسان را گرفته‌است.
رشد و توسعه‌ی شیوه‌ی تولید سرمایه‌‌داری که تمام دنیا را تحت پوشش قرار داده مرکز تغییراتی است که طی سال‌های اخیر مورد بحث مشترک فمینیست‌های سوسیالیست و اکوفمینیست‌ها قرار گرفته‌است.

دیدگاه ضد سرمایه‌داری در اکوفمینیسم

تاکید فمینیست‌های موج دوم بر وجود پتانسیل برابری میان دو جنس، با ترکیب خواسته‌هایی هم‌چون دست‌مزد یک‌سان، حق انتخاب، و جدال علیه هر نوع تبعیضی بر اساس جنسیت، بود. آن‌ها متقاعد شده بودند که شباهت‌های بنیادین میان زنان و مردان وجود دارد. مبارزات آن‌‌ها تحلیل‌های مربوط به ستم ویژه نسبت به زنان را با خواسته‌هایی علیه منطق سرمایه‌داری، هم‌چون افزایش سرویس و خدمات اجتماعی، متصل می‌کرد.
بسیاری از اکوفمینیست‌ها برای روش و رفتار و شیوه‌ی زندگی «زنانه» که در تقابل با رفتار و خلق و خوی «مردانه» قرار دارد ارزش قائل هستند و گاهی تا آن‌جایی پیش می‌روند که دو جنس را بیان دو واقعیت عمیقا از ریشه متفاوت (به واسطه‌ی بیولوژی) می‌دانند. برخی از اکوفمینیست‌ها هم به سیاست‌های هویتی علیه «مردان: علت هرچه شر» اعتقاد دارند.
از سوی دیگر، فمینیست‌های سوسیالیست به این نکته اشاره می‌کنند که کلیشه‌های جنسیتی برای هر دو جنس ایجاد محدودیت کرده است. برای مثال مردان مجاز نیستند مانند زنان، نقش «مراقبت‌‌کننده» و فداکار داشته باشند، بی‌آن‌که هویت جنسیتی‌شان مورد سوال قرار بگیرد. (البته به این مسایل قویا در جنبش ال‌جی‌بی‌تی که مباحث مربوط به حذف کلیشه‌ها و ارزش‌گذاری‌های سنتی در مورد هر جنسیتی را مطرح می‌کند، توجه می‌شود.)
گرایش‌های فکری دیگر در اندیشه‌ی اکوفمینیستِ ضد سرمایه‌داری، بیشتر جالب توجه هستند، چرا که تضاد اساسی میان تولید ارزش مبادله‌ی سودآور، و تولید ارزش مصرف در سرمایه‌داری به‌منظور برآوردن نیازهای بشر، را نقطه‌ی شروع خود قرار می‌دهند.
اگر جامعه را کوه یخی با تنها یک سوم از حجم شناور و قابل مشاهده در نظر بگیریم، بخش غیرقابل دیدی که دو سوم از حجم کوه یخ است قسمت بالا را نگه می‌دارد؛ آنگاه می‌توانیم جهت حرکت جامعه را توصیف کنیم. بخش قابل مشاهده‌ی اقتصاد سرمایه‌داری با وضعیت دستمزد کارگر، تولید کالا، ارزش مبادله، رقابت، رشد، و بهره‌کشی از نیروی کار و طبیعت مشخص می‌شود. این ‌جامعه تنها در صورتی می‌تواند به عمل‌کرد خود ادامه دهد که اول از همه با کارخانگی ای که توسط زنان در جهت آسایش کودکان و بزرگ‌سالان و براوردن نیاز‌های اصلی انسان‌ها صورت می‌‌گیرد، به صورت پنهانی حمایت شود؛ و دیگر این‌که بازسازی تمام نظام طبیعت می‌بایست تضمین شده باشد.
ما برای ساخت جوامعی که اساس‌شان رفاه اکثریت انسان‌ها باشد و نه اقلیتی از آنان، نیاز داریم تا رضایت‌مندی افراد و تامین نیاز‌های اجتماعی، و حفاظت از بنیان بیوفیزیکی حیات را در مرکز توجه و اساس فعالیت‌های‌مان قرار دهیم. بحران کنونی تمدن بشری در اثر تناقض‌ها و تنش‌های متعدد و مضاعف ایجاد شده‌است: بحران میان سرمایه و نیروی کار، و میان شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری به عنوان یک کلیت و حفاظت از محیط زیست که زندگی همه‌ی انسان‌ها به آن بستگی دارد؛ و در نهایت تنش میان براورده کردن نیاز‌های انسان‌ها از یک سو و افزایش سود تولید کالا از سوی دیگر. در این زمین پر از تنش و تناقض، آشکارا به یک ارتباط قوی میان گروه‌های چپ و تشکل‌های فمینیستی و فعالان محیط زیست در راه مبارزه برای ساخت دنیایی برابر نیاز است.
اقتصاد اکولوژیکی که تخریب طبیعت و نابودی منابع طبیعی تحت اقتصاد سرمایه‌داری را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد با اقتصاد فمینیستی، که ناچیز انگاشتن بخش عظیمی از فعالیت‌های زنان را مرکز تحلیل‌های خود قرار می‌دهد ترکیب شده‌است تا بدین‌گونه همیاری و مشارکتی میان فمینیسم و اکولوژی ایجاد کند. مبارزات رهایی بخش برای زنان با فهم وابستگی‌ها و تشابه‌های قوی میان ستمدیدگی زنان و ستمدیدگی و بهره‌کشی از طبیعت، می‌تواند تنها نقطه‌ی قدرت برای آزادی همه‌ی انسان‌ها، و زندگی در جوامعی بر اساس ارزش‌های انسانی باشند.

*این ترجمه سال ۹۱ در سایت بیدارزنی منتشر و با کمی ویرایش بازنشر شده است.

نوشتن را شروع کنید و اینتر را بزنید